نیهیلیسم

ساخت وبلاگ

سکوتی آنقدر سنگین و بی مهابا و وحشی که انگار نه انگار لحظه ای پیش طوفانی سهمگین، بی مقدمه ای، بی نسیمی، بی ابرسیاهی، بی سایه ای از دور، چنان به پا‌خاسته بود که گویی میخواست تا ابدالدهر عنان را به دست گیرد و هرچه هست و نیست را بکند و ببرد و نیست کند. های و هوی و زوزه هایش گوش عالمیان را پر از سنگ ریزه و رمل و ماسه و نمک میکند و نمیشوند هیچ را و آنگاه جوانه ای، صبحگاهی سربرمی آورد و چنان فریاد میکشد و رعشه براندام می افکند که هر آنچه گوش ها را گرفته بود بیرون میریزد و باز صدای های و هوی و زوزه های طوفان، عالمیان را می آزارد. جوانه، از آن آرامش پست و کاذب رهایشان میکند و تاب نمی آورند و هم آن ها بر افکارش، افگار میزنند و  زنده به گورش میکنند.  هم اوست که ریشه دوانده و از دل این کویرِ سخت و خشک که چشم دیدن سبزی را ندارد بیرون می جهد و درختی درهم تنیده میشود. درختی تنها و خاموش و دردمند و مجروح و بردبار که باری اره ای به جانش می افتد و طعمه ی آتشش میکند. دود میشود و با طوفان همراه میشود و میان سنگ ریزه و رمل و ماسه و نمک به گوش عالمیان میرسد و دمل گوش هایشان را میخشکاند و های و هوی و زوزه ها را باز میشنوند و این بار میشورند علیهش.  عالمیان شوریدند و بساط طوفان را یکسره جمع کردند، اما دیگر جوانه نیست که ندای «...لا یبقی مع الظلم» سر دهد و این بار گرفتار سوزش آفتابی میشوند که سیه چرده ترشان میکند و مجبور میشوند دستشان را بالای چشمانشان بگیرند و بیشتر از ده متر را نبینند.

همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند...
ما را در سایت همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1397 ساعت: 19:17