صندید

ساخت وبلاگ

دور تا دور را سرک کشیدم. با پشت انگشت به شیشه کوبید. صدا کن مرا، صدای تو خوب است.

چند قدم دور شدم.

در ابعاد آن عصر خاموش، باد سرد زمهریر به میان استخوان رخنه میکرد و نورِ گیتی فروزِ چشمه‌ی هور، از میان ستیغ‌های به برف نشسته‌ی کوهستان، از دل رخشان میغ‌های حیران، در انتهای صمیمیتِ حزنِ جاده‌‌ای ترک خورده، پرتوک میزد. بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

دو طرف جاده، درخت شتا بود، بشک سیمگون بود، خاک نم خورده بود و جای تایر یک جیپ قدیمی.

میان جاده، ما.

کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم آن وقت، میان دو دیدار قسمت کنیم.

[کمتر از نصف، من؛ خیلی بیشتر از نصف، سهراب و سعدی و فردوسی]

همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند...
ما را در سایت همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت: 11:54