پدر بزرگم از بزرگان قشقایی بود. با طایفه اش در صد کیلومتری جنوب شیراز در شهری به نام فیروزکوه زندگی میکردند. قومی ثروتمند با خدم و حشم فراوان. فیروزکوه را "اردشیر خورَّه" یا "شکوه اردشیر" هم میگویند.
در دوره ی صفویان، کمی قبل تر از آنکه افغان ها به اصفهان برسند، با خبر میشود و ایل را برمیدارد و به سمت اصفهان می آید. در نزدیکی منطقه ی فریدن ساکن میشوند. قبل ترها، شاه عباس صفوی، گرج های جنگجو و یاغی شهر اصفهان را که از گرجستان آورده بود به آنجا فرستاده بوده است تا مقابل حمله ی دشمنان بایستند. پدربزرگم با یارانش به فرزندان آن ها میپیوندند و مقابل افغان ها می ایستند. ایستادگیشان به قتل عام می انجامد و افغان ها پایتخت را فتح میکنند. قبرش را یک سنگ بزرگ تر نسبت به بقیه ی سنگ ها در دل کوهی نشان است. گفتم قومی ثروتمند بودند. از فریدن تا لرستان را میخرند. روستاهایی میسازند و آنجا با قوم لر و گرج ، مسلمان و ارمنی همه دور هم زندگی میکنند تا به امروز.
نمیدانم چه گذشته به جد پدریم که آسایش خودش و قومش را به جنگ و کشته شدن مقابل بیگانه ترجیح داده است. آیا فرمانی از دربار گرفته و یا به خواست خودش آمده؟ آیا واقعا میدانسته که نهایتش مرگ خود و یارانش است یا از پیروزی مطمئن بوده؟ اما هرچه که بوده، حالا سنگ قبری قدیمی در دل کوهی ست که روستای دامنه اش سال های سال است متروکه است ، با خاک یکسان شده و گله به گله پر از چاله ها و چاه هایی که فرصت طلبان برای یافتن گنج به وجود آورده اند.
برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 48