بارها تکرار میشود و صدایی هربار مرا به وسعتِ تاریخ به عقب باز میگرداند. صدا آشناست. انگار که از اول شنیدهام َش. انگار که از ازل، از بیآغاز، از الست هر ثانیه تکرار میشود و هربار به همان سان اول و دمی خسته نمیشود.
«اَلَستُ بِرَبّکُم؟»
مرثیه بارها تکرار میشود.
جز در کودکی که از پدرم میترسیدم و حساب میبردم دیگر هیچوقت از هیچکس نترسیدم حساب هم که هیچ. کودکیم یکُم آبان سال هزار و سیصد و نود تمام شد. هم این بود که وقتی کسی خواست اعتراضی بکند مرا با خودش برد. چه کسی جرات داشت با ناظم بداخلاقی که همیشه آدامس میجَوید آن طور در بیفتد که بشنود «ادامه بدهی میفرستمیت صفر مرزی»؟ مردک مزخرف نمیدانست از سربازی معافم. میگفت به تو چه مربوط که سر فلانی چه میآید؟ کلاه خودت را بچسب باد نبرد. چه کسی بین آن جمع صد نفره در نظام وظیفه حاضر شد فریاد بکشد سر سرگرد که پنج ساعت است یک عده را علاف کردهای وقتی خودش فقط آمده بود که یک اطلاعیه را بخواند و برود؟
از مرثیه فقط یار َش را میفهمم. عزیز َش را میفهمم. صدایی مرا به وسعتِ تاریخ به عقب باز میگرداند.
میگویند دوست نزدیک یکی از اجدادم یک جایی عمرش را میدهد به خوانندهی این متن. خدمتکارانش به تاخت میآیند که آقا اسبتان را زین کرده آوردهایم تا با هم راهی شویم. میگوید شما بروید ، من میآیم. راست و دروغش با خودشان و ناقل، بعدترها گفتهاند ما یک لحظه اسبها را امان ندادیم و تا مقصد دواندیم. زبانمان لال شود پیش خود گفتیم رسم مردانگی و لوطیگری نیست که آقا دیر برسند به کفن و دفن رفیقشان. رسیدیم که به منزل متوفی آقا بر تختی بالای مجلس نشسته بودند و اوامر تدارک مجلس را میدادند.
از مرثیه شاید صدای نِی َش همیشه در ذهنم بماند. «که ندادند جز این تحفه به ما روز الست»
برچسب : اَلَستُ؟, نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 41