بساط تریاک در مدرسه

ساخت وبلاگ

کلاس دوم ابتدایی بودم. صبحگاه لعنتی تموم شد و من قندیل بسته اومدم نشستم رو نیمکتم. همیشه زنگ اول، اکثر بچه ها داشتن از حالت فریز در می اومدن و اصلا دستاشون حس نداشت، واسه همین اکثرا درسی که داشتیم فارسی بود و باید یکی میخوند و بقیه گوش میدادن. خب در تمام طول تحصیلم تا پیش دانشگاهی که دیگه روخونی نبود، هر معلمی از ادبیات تا شیمی و فیزیک میخواست از رو متن کتاب خونده بشه به من اشاره میکرد. چون ولوم صدام اونقدر زیاده که به قول داداشم تو جمع که حرف میزنم همه باید حرفای خودشون رو رها کنن و ببینن من چی میگم. فکر میکنم عادیم، ولی دارم داد میزنم. خیلی وقت ها همین باعث ناراحتی اطرافیان شده که «چرا سرم داد میکشی؟»

خلاصه، ربطی نداشت به اینایی که گفتم. ماجرایی که میخوام بگم یه چیز دیگه ست. جامدادی کتابیم رو از کوله م در آوردم که بذارم زیر نیمکت که دیدم صدایی که از پرت شدن جامدادی تو اونجا اومد، مثل همیشه نیست. دستم رو بردم زیر نیمکت، پکی شامل یه میله فلزی و یه سنجاق و یه کاغذ لوله شده پیدا کردم. دوستان اهل فن میدونن که این ابزار کاربردشون چیه؛ اما، برای غیر فنیا  خیلی سربسته توضیح میدم باز در ادامه(عنوان خودش روشنگریه). بغل دستیم اینارو که دستم دید، چشماش چهارتا شد.
گفت:«از اون زیر آوردی؟»
گفتم: آره، چین اینا؟
بغل دستیم نسل اندر نسل اهل فن بودن. یعنی پدر بزرگش اصلا از عوامل فروش بود تا اونجایی که بعدا فهمیدم. به توصیه ی دوستان پک مشکوک مورد نظر رو بردم دادم معلم. معلم یکم نگاشون کرد و سریع بردشون از کلاس بیرون و با مدیر برگشت. قبل اینکه با مدیر برگرده دوستان توجیهم کردن که این ابزار فنی، لوازم مورد نیاز برای استعمال تریاکه. اهل فن نبودم ولی دیگه میدونستم تریاک یه چیز بده که میکشن. مدیر که اومد بسیار مودبانه نشستم و توضیح دادم واسه ش که خداییش از زیر نیمکتم پیدا کردم و شما اصلا یه نیگا بنداز ببین میخوره به من که خودم مصرف کننده باشم؟ همون موقع ناظمم اومد و دو نفری کل کلاس رو گشتن.  مدیر و ناظم هرکدوم یه شیلنگ دستشون بود به قطر رون پای «رونی کلمن». بچه هارو مثل گله ی گوسپند باهاش هدایت میکردن. اینجوری شد که از زنگ بعدم باز یکمی زمان گرفتن و گشتن. تو لوله بخاری هم از همین پک ها اما بدون کاغذ پیدا کردن.  یعنی یارو یادش رفته بود مثل بقیه ببره جاساز کنه و مونده بود زیر نیمکت من. از اون اولم اتفاقاتی که واسه م میفتاد جالب توجه بود!

مدرسه ی ما دو شیفتی بود.  ما که ابتدایی پسرونه بودیم وَ اونایی که راهنمایی پسرونه. کلاس ماهم دوم راهنمایی بود تو شیفت اونا. بعدِ زنگ آخر، مدیر، من رو نگه داشت و گفت زنگ زدم بابات بیاد نمیخواد خودت بری. آقا منو میگی، همونجا سه چهاربار سکته کردم. نامردا میخوان انگ اعتیاد به تریاک بچسبونن بِهِم. 

القصه، بابام به همراه مدیر راهنمایی ها اومدن. پدر بنده اومده بود به واسطه ی مسئولیتی که تو اداره ی آموزش و پرورش داشت، نه به هدف با لگد تو شکم من رفتن بابت اعتیادم. میخواستن رسیدگی کنن به این بحرانی که کاشفش شخص شخیص من بود. خوشبختانه از هر اتهامی قبلا تبرئه بودم. رفتیم تو کلاس دوم راهنمایی و من جایی که مینشستم رو نشون دادم. پسره رو کشیدن بیرون. خیلی دوست داشتم ببینم عصرها که با فلاکت مشق مینویسم، کی جای من تو کلاسه که فهمیدم نوجوانی موبور و معتاده که سست عنصره که با یک ضربه ی شیلنگ، کلِ هم منقلی‌های هم کلاسیش رو هم لو میده بی معرفت. 

آره خلاصه اینجوری بود که استارت اولین طرح مبارزه با مواد مخدر رو در مدرسه و بَلکَم در منطقه و بلکم تر در کشور زدم. 

پ.ن: اندر امکانات مدرن و مترقی مدرسه مون که به جِدّ بر تارک سیستم آموزشی میدرخشید، بگم که یه قسمتی از حیاط، پشت دیوار خونه ای که به سرایدار داده بودن، «اسموکینگ روم» بود. ماهیانه کوهی از سیگار اونجا جمع میشد که مربوط به عزیزان شیفت راهنمایی وبچه های کلاس پنجمی مدرسه ی خودمون بود که تو کلاسا و سالن نکشن. خیلی بعدترها در کشور اسموکینگ روم ها پا گرفتن (خیلی جاها هنوزم نگرفتن).

پ.ن بازم: سال بعد ما کلا از اون شهر رفتیم و چه بد عاقبتی. داشتیم مرد میشدیم تو اون محیط، نذاشتن.

پ.ن بازم تر: آتیش از کجا؟ با استفاده از شعله ی شمعک بخاری در زمستان ها و فندک در بهارها و آن ابزار موهن، خودشون رو تو مدرسه میساختن تا با انرژی کامل و شارژ شارژ در کلاس های درس شرکت همی کنند و سطح علمی مملکت بکشه خودش رو بالا. خداییش کارشون جای تقدیر نداره؟

پ.ن آخر: من هنوز به بغل دستیم مشکوکم که نکنه کار خودش بوده؟

همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند...
ما را در سایت همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 55 تاريخ : جمعه 10 آذر 1396 ساعت: 2:03