اگر شبی به وانفسا بودن روز بعد فکر کنی، همان وانفسایی که همیشه برای مبالغه میگفتی :«نبودی که ببینی چه وانفسایی بود!»؛ تازه متوجه میشوی چقدر در مورد «وانفسا» گزافه گفتهای. چقدر حرمت واژه را نگه نداشتهای. کیسه خوابم را کف چادر پهن میکردم و لباسهایم را انتهایش میگذاشتم تا بارانشان خشک شود، به این فکر میکردم که چکار میشود کرد؟ نکند بمانیم و دیگر نشود که بگویم تو تمام آن بودی که فکرش را میکردم؟ تو یا شما؟ فرقی هم نمیکرد در آن شبِ پرستارهی روز وانفسایی که انتظارش را داشتم. میدانی چه میگویم؟ اصلا جان میداد برای اینکه یک تلسکوپ داشتی و تمام ستارهها را از نزدیک میدیدی. ستارهای برای خودت در آسمان داری که نگاهش کنی؟ ناوبر بودن کار خوب مزخرفی ست؛ ولی، خوشم می آید از اسمش، ناوبر!
دنبال ذاتالکرسی گشتم تا قطبی را پیدا کنم، نشد. دب اکبر را هرچه کردم نتوانستم ببینم. آن هم منی که تا سرم را بالا میکردم از بین ابر ها صور فلکی را پیدا میکردم و با سر انگشتم برای بقیه میکشیدمشان. دب اصغر ولی تابلوترین صورت فلکی ست که به همه چشمک میزند. دیدمش... سخت دیدمش. دنبالش را گرفتم و ستاره ی قطبی را دیدم. درست آمده ایم. حداقل گم نشده ایم. کارم بد نبوده. کمی مطمئن شدم هنوز مغزم کار میکند و بعد با قطب نما هم نتیجه ی ساده ترین کاری که حالا نشدنی ترین بود را چک کردم. شمال همانجاست که خزر دارد که دوستش داری. که مجوش میشوی. که امانت میدهد. که امانت دارش میشوی و آن عکس جلوی چشمانم... همین نزدیکی ها بود که گفته بودی آن عکس میخواست نشانت دهد چطور دریا به سوی خودش میکشاندت. چقدر آن عکس خوب است که قبل اینکه خودت بگویی، فهمیدم.
چشمانم از پشت عینک دقیقه ها به عقربه ای خیره بود که شمال را نشان میداد.
هر دو پایم کامل در برف بود. اصل کی پوتین هایم را در آوردم؟
در آن ارتفاع اگر کمی به خودم مسلط نمیشدم فقط جان خودم به خطر نمی افتاد. کوهستان وحشیست. جاندار و بیجان سرش نمیشود. اگر در حال خودم بودم سوزش برف امانم را میبرید؛ ولی، حسش نمیکردم. به خودم مسلط نبودم. آنقدر نبودم که پوتینهایم هم نخواستند باشند. آخر پوتینها منطقیترین ابزارم هستند و سرسخت ترینشان و مسلط ترینشان. مسلط نبودم...
عمیق ترین نفس های عمرم را کشیدم...
میدانی؟ بعد از چند نفس عمیق ذهن پرواز میکند. فکرت دست خودت نیست و هرکاری بخواهد میکند. اصلا ارسطو هم با اینکه کاشف «منطق» است این را میپذیرد. فکر دست من نیست، میرود... هرجاکه بخواهد و هروقت که دوست داشته باشد. در دلِ آن صخرههای بزرگ پوشیده از برف و یخ، هیچگاه مسئله این نبود که ترسیده باشم، یا نا امید باشم یا اصلا نمیدانستم و یک درصد هم احتمالش را نمیدادم نگرانم شوی که اضطرابم بیشتر شود که چه غلطی کردهام باز. هیچ چیز آزارم نمیداد و از همیشه به مرگ نزدیکتر بودم. این جراتم را بیشتر میکرد. بال و پر ذهنم را قویتر میکرد.
نفهمیدم.
هنوز هم نفهمیدهام که چقدر گذشت که به خودم آمدم. انگار فکر میکردم همهاش را. به اینکه آن همه سادگیهایت، مهربانیهایت، وفاداریهایت... چگونه ممکناند؟ به اینکه چطور آن حجم از خوبی را جای دادهای و اگر متبلور بشود چه از «پادشَه خوبانِ» حافظ میماند و به اینکه تو دقیقا از «فرهاد» چه چیزی بیرون میکشی و چرا شریک طعم قهوهات میشود و به اینکه در کجای خاطرههایت ماندهای و به اینکه چرا آن دَمِ روحبخشِ به خنکای نسیمِ ساحل گره خورده ات را به تنباکو عادت میدهی و به اینکه حالا چه میکنی و کجایی و چه چیز را نگاه میکنی و چه چیز را تماشا میکنی...
حالا که به خود آمده بودم، نه از روی آن همه فکر که به خاطر بی حس شدن ذره به ذرهی سلولهایم دیگر قدمی نداشتم. حالا دیگر این ذهنم نبود که پرواز میکرد. خودم را بالاتر از سطح زمین حس میکردم. قدرت ذهن عجیب است... ارسطو دیگر این را نمیگوید. این را هرکه تجربهاش کند میداند. قدم برمیداشتم،جلو میرفتم، اما قدم نداشتم و پرواز میکردم. این عجیبترین معادلهی فیزیکی بود که حلش از دست هیچ فیزیکدانی ساخته نیست، حتی آلبرت اینشتین...
«وانفسا» اما روزی ست که هرکس به فکر خویشتن است. چگونه وانفسایی بود که از من هرآنچه به تو میاندیشید مانده بود؟ نمیدانم. تو هم نمیدانی. منطق سرش نمیشود. منطق که سرش نشود، هیچکس نمیداند.
هرچه فکر بد را پیشت گذاشتم و هرچه فکر خوب بود را برای خودم برده بودم. این ناجوان مردانهترین کاریست که تا به حال از من سر زده. اشتباهم را ببخش... جسارتم را هم...! بایدها و نبایدها نداشته ام، ندارم... همین است که مجبور به نوشتن نبوده ام و حالا که نوشته ام میدانم که میدانى با همه ى صداقتم قلم را دست گرفتم.
گریهات را اشک ریختنت را تا به حال ندیدهام، کاش هم نبینم؛ اما، خندهات را لب خندت را از مایلها آنطرفتر دیدهام. سردار ایران باستان، آدرین، را بگذار در گرمای لذت بخش نگرانیت آرام در رویایش غوطهور باشد و تو حالا لب خند بزن! لطفا :)
برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 40