یک بار هم سه ماه در یک کتاب فروشى رایگان کار کردم به شرط اینکه کتاب هایى که میخواهم همان جا بخوانم. از آنجایى که یک ریال هم نصیبم نمیشد، در حد مرگ کتاب خواندم. تنها کتابى هم که خریدم یک لغت نامه ى اختصاصى بود تا بقیه ى واژه هایى که در آن کتاب ها بود را بفهمم. آن لغت نامه ى فوق العاده حالا آرامش بخش ترین کتاب کتابخانه ام شده. این علاقه را البته هیچکس نمیداند چون اگر بداند مسخره ام میکند به هرحال و اصلا مسخره هم نکند به کسى مربوط نیست و اصلا براى کسى هم مهم نیست که کدام کتاب آرامش بخش است برایم. به یک نفر البته گفته ام که خب او فرق دارد با همه. یک نفر نیست ، عمیقا، قطعا و یقینا "یک نفر" است.
دیشب براى اولین بار روى پله هاى حیاط، آرزو کردم و به ماه شب آرزو ها نگاه کردم. نمیدانم چرا سال هاى قبل آرزویى نداشتم. داشتم ولى دیشب. چه خوب که هوا ابرى نبود.
برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 56