میتوانم بنشینم برایت از تمام آنچه در طول یک روز بر خودم رفته حرف بزنم و اصلا سانسورش هم نکنم که نکند فکرى کند که خوب نباشد. میتوانم از اشتباهم بگویم. میتوانم بگویم که آنجا به بن بست خوردم. میتوانم اشتباه کنم ، اعتراف کنم یا نکنم و بعد بازهم مطمئن باشم که فهمیده اى که فهمیده ام. گفتى میترسى؟ گفتم من از ارتفاع هم زمانى میترسیدم. الان صخره ها را بالا میروم، زیر پایم را تماشا میکنم و لذت میبرم. نه اینکه قوى باشم نه اینکه شجاعتى بخواهد، فقط سعى کردم با طبیعت همراهى کنم. اگر پایم را زخمى کرد، اگر ناخنم شکست خودم را مقصر بدانم نه ویژگى هاى ذاتى طبیعت را. یادت هست گفتم یک بار غرق شدم و به خاطر همان یک بار از آب وحشت داشتم؟ با آب هم سازگار شدم بعدترش. ذات و ذاتى آب همانى بود که دیدم. انتهایش را نشانم داد. چندان هم دردآور نبود. به نظرم مرگ تدریجى کم دردى ست. یک "فنا"ى عارفانه.
تو عین ذات طبیعتى برایم. به همان اندازه معصوم و به همان اندازه هم سرکش.
حتى اگر کم کم به فنایى عارفانه تبدیل شود.
برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 35