کوله گردی چرا و چگونه اصلا؟!

ساخت وبلاگ

مهم‌ترین چیزهایی که همراهمان بود، همان وسایل کوهنوردی بودند که در مدت دوسال جمع کردیم. حیاتی‌ترینشان البته یک کوله‌ی شصت لیتری، یک چادر دو نفره، یک دست لباس گرم، یک دست لباس تابستانه، یک جفت پوتین، یک جفت کفش راحت(مستحضر هستید که کفش راحت زمستان با تابستان تومنی صد دینار تفاوت دارد؟!)، یک کیسه خواب به همراه زیر اندازش، ادوات آشپزی و چای‌پزی(!) کوچک و کم وزن، بهداشتی جات و کمی نمک و فلفل و روغن بودند. شصت لیتر کوله را با بقیه‌ی وسایل که همگی مخصوص کوه و کمپینگ بودند پر کردیم و شدیم لاک پشت. حالا ما میتوانستیم همه جا زندگی کنیم. حتی وسط بیابان و جنگل و یا در دل آلاسکا کنار بزکوهی و نهنگ و وال و انواع گوزن و گاو میش و خرس!

قبلش البته راه و چاه ریز ریز تا درشت درشت را از یک کاربلد پرسیده بودیم. او میگفت این سبک مسافرت، یعنی کوله گردی، تازه در ایران جا می افتد و در اروپا به ته دیگش رسیده. او معتقد بود که اروپایی ها به سطحی از رفاه رسیده اند و به قدری درون گرا و تنها شده اند که دیگر دلشان نمیخواهد این چنین مسافرت کنند. به هرحال که ما نه اروپایی بودیم و نه تا به حال اصلا اروپا رفته بودیم. طبق مشاهدات، مستندات و مدللات(!) هم که سال ها از آن ساکنان بلاد کفر و  لیبرال های بی تربیت عقبیم، پس تازه ما به گُلش رسیدیم. همان قسمت برنج که زعفرانی ست و زرشک هم دارد. آن ها ته دیگشان را بلمبانند بهتر است اصلا.

از خانه‌مان تاکسی گرفتیم تا جاده و آنجا پیاده شدیم و روی مقوا با مداد، بزرگ نوشتیم: «خوانسار» و لب جاده ایستادیم و انگشت شست دستمان را به علامت «هِی یارو مارو تا یه جایی برسون!» به سمت مقصد میگرفتیم. دو راه داشتیم که ما راه طولانی‌تر را انتخاب کردیم. مقصد نهایی ما همدان بود و برای رسیدن به آن علاوه بر خوانسار باید از گلپایگان، خمین، اراک،  ملایر، جوکار و تویسرکان میگذشتیم که این همان راه طولانی‌تر بود. هر خودروی ملی‌ای که می‌ایستاد میدویدیم کنارش و یک لبخند گَل و گشاد، از سرِ مستی و دیوانگی میزدیم و میگفتیم که:«دوست عزیز ما ایران رو میگردیم.(تازه از خانه بیرون آمده بودیم آن موقع البته؛ ولی، در ادامه‌ی راه راستش را میگفتیم خب!) اگه مسیرتون میخوره مارو به این مقصدی که نوشتیم روی مقوا، ببرید. اگه تا وسط راهم ببرید خوبه اگه برسونیدمون که فوق‌العاده ست.» بعد که آن رفیقمان میپذیرفت، خاطرنشان میکردیم:«ببینید ما بدون پول مسافرت میکنیم. اگر میخواید مسافر دربست و حتی به سبک تاکسی شهری بزنید مزاحمتون نشیم و شرمنده نشیم در انتهای مسیر. آری این چنین است برادر.» اگر رفیقمان باز هم میپذیرفت که میپریدیم بالا و در راه یک عالم باهم آشنا میشدیم و او متعجب از نوع مسافرت ما از هزینه هایش میپرسید که ما (طبق گفته‌های باتجربه‌ها) تخمین ‌میزدیم باید کمتر از صد هزارتومان شود و او متعجب‌تر میشد و از ممکن نبودنش حرف میزد و اگر متاهل بود از زن و بچه داشتن مینالید و اگر مجرد بود از دانشگاه و یا بیکاری مزخرفش میگفت و اگر خانم بود تشویقمان میکرد و از پسر فلان آشنایش میگفت که فلان کار را میکند و فلان است. اینگونه ما با آدم‌های دیگر هم حتی آشنا میشدیم. انواع سبک‌های زندگی! گاهی جذاب و شاد، گاهی ملال‌آور و تکراری و گاهی درامِ کمدی، به همان اندازه مضحک و ناجوانمردانه. اگر هم رفیقمان نمیپذیرفت آرزوی شادی و دلی خوش با نگاهی که سرشار از « ای خدا بگم چیکارت کنه ، کیسای دیگه رو تو این مدت پروندی» میکردیم و میرفت رد کارش. طلبکارش که نبودیم اما علی ای حال بر حسب عادت انگشت شستمان را از حالت به "به سمت جاده" به حالت "به سمت آسمان" میگرفتیم برایش که:«آره آره برو! برو بالاخره که میرسیم بهت! آره برووو!». این نوع سواری گرفتن از ملت را خارجکی‌ها هیچ هایک(hitchhiking)، اتو استاپ، رایگان سواری یا به قول کوله‌گردهای حرفه‌ای ایران «مرامی سواری» میگویند. خوشبختانه در هیچکدام از جاده‌های ایران عزیز مرامی سواری ممنوع نیست. خوشحالم که  یادم بود، یک مجله‌ی داستان همشهری با خودم ببرم و مواقعی که سالی یک بار خودروی ملی عبور میکند، کنار جاده بنشینم و سرگرم شوم. خوشحالم که در اولین سفر انقدر دانشمندانه رفتار کرده بودم. دی:

#تا_همین_جا_را_فعلا_داشته_باشید. :)

#لطفا_کامنت_بگذارید_هرچند_خصوصی_و_بگویید_بیشتر_درباره_ی_کدام_قسمت_هایش_بنویسم!

همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند...
ما را در سایت همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 42 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1396 ساعت: 3:06