تا یادم نرفته است بنویسم. ببین انعکاس تبسم رویا، این آدم هایی که مرا از نزدیک سال هاست که میشناسند، مثلا از آن وقت ها که تازه به دنیا آمده بودم یا وقتی هفت ساله بودم یا وقتی دوازده ساله بودم یا وقتی پانزده ساله بودم یا وقتی هجده ساله بودم، یک چیزی را با بیرحمانهترین شکل ممکن دربارهام میگویند. این که این یارو، بویی از احساس و دوست داشتن و علاقه نبرده است. من نه آدم مهربانی هستم، نه دلسوزم، نه از خودگذشته ام، نه صادقم و نه هیچکدام از چیزهایی را دارم که نشانی از نشان های علاقه داشتن است. این ها که همه اند، این هایی که این همه اند را درباره ام میگویند، اکثریتند و حق با اکثریت است.
مثلا ما وقتی بخواهیم لیست اصلاحطلبان را برای شورای شهر ببندیم، سعی میکنیم لابی کنیم. با اعضای شورای مرکزی تک تک حرف بزنیم. چهارتا آدم معتبر ببریم که پادرمیانی کنند و بعضی ها را همراه خودمان کنیم که اگر در جلسه موضوعی را مطرح کردیم ، چون جوانیم و هیچ ندانیم از نظر آنها، سرمان را نبرند. آدم های کلفت دنبالهی حرفمان را بگیرند. حالا اگر نقشههایمان باطل باشد چه؟ کسی میفهمد؟ نه نمیفهمد. اگر بفهمد دیگر کاری از دستش برمیآید؟ کسی از آینده خبر دارد؟ نه ندارد. رای با اکثریت بوده و رئیس جلسه حق را به اکثریت داده و دبیر جلسه تایید کرده و به روسای ستادها سپرده و همه ی حضار امضا کرده اند. حق با اکثریت است؟ نه نیست. شاید ما تمام نقشه هایمان اشتباه باشد و لابی هایمان کثیف از آب دربیایند. ما شکست خوردهایم. حق با اکثریت نیست.
حق با حق است. بی پرده بگویمت تو همان حقی. اکثریت بگویند. برای خودشان گفتهاند. بروند کشکشان را بسابند. بگویند فلانی دستش کج است مثلا. هرچه میخواهند، بگویند. ملالی نیست... نظر تو مهم است فقط. تو بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار... هِی بخند! نسیم معلق روی آب رود عطر نام تو را میدهد. هرچه گویی تو اگر تلخ و اگر شور خوش است/گوهر دیده و دل جانی و جان افزایی.
راستی خبرت بدهم! تمام آن هزارتایی که گفته بودم را نوشتهام. هروقت فهمیدی دلیل نوشتنشان چیست و هر وقت درکشان کردی آن موقع نشانت میدهم. فردا را به فال نیک خواهم گرفت...
*سید علی صالحی
* مولا نا
برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 40