علاقه ای به انقلابی بودن با تعریف هایی که امروز ارائه میدهند ندارم، ضد انقلاب هم نیستم و بهتر از بعضی از همین مدعیهای انقلاب و انقلابیگری میتوانم اصل به اصل انقلاب و اهداف حقش را تبیین کنم. منظورم تفکر خاصی نیست. هر تفکری که خودش را اصل انقلاب بداند و بقیه را گمراهانی که باید به ایشان تمسک جویند را نمیتوانم قبول کنم. جوان انقلابی و جوان غیرانقلابی را هم نمیتوانم بفهمم و علت این همه دو قطبی سازی در کشور، بین آدم هایی که دین و فرهنگ و نژاد و زبانشان یکیست را هم. معنای خط قرمز را هم در «جمهوری اسلامی» نمیفهمم. مقدس سازی شخصیت ها هم که امری ست عجیب و متداول که مجال نقد آن شخصیت را از مردم که صاحبان اصلی حکومت و انقلابشان هستند، میستاند. در این مورد توضیحی مختصر مینویسم.
پال داماتو معتقد است دو دیدگاه در مورد تاریخ وجود دارد. دیدگاه فراگیرتر متکی به ابرمردهای تاریخ ساز است مثل ناپلئون و وجود ایشان را تنها دلیل شکل گیری تاریخ میداند و دیدگاه بعدی همان دیدگاه الله بختکی بریم ببینیم چه میشود است؛ یعنی، اعتقاد براین است که تاریخ اتوماتیک راه خودش را میرود و اگر مثلا لنین نبود یا گاندی نبود فرد دیگری بود و این مردان فقط عامل تحققند. او میگوید که بیسمارک در همین زمینه مطرح کرده است:
ما نمیتوانیم تاریخ ساز باشیم. بلکه تا وقتی دارد ساخته میشود باید منتظر باشیم.
پال داماتو دیدگاه اول را توجیهی ایدئولوژیک برای حاکمیت اقلیت و تبعیت گله واری مردم میداند و دیدگاه دوم را ابزاری برای توجیه استثمار و فلاکت وحشیانه که تقصیرات را از گردن حکام برمیدارد و بی مسئولیتی را رواج میدهد.
در ادامه پال داماتو هر دو دیدگاه را به تنهایی، اشتباه میداند و برای تببین دیدگاه خودش که هر دو دیدگاه قبلی را شامل میشود از قول پلخانف این چنین مینویسد:
افراد میتوانند بنا به خصایص و ویژگی های ذاتی خود بر سرنوشت جامعه اثر بگذارند. تاثیر و نفوذ آن ها گاهی قابل توجه است. اما امکان اعمال این تاثیر و ابعادش را سازمان جامعه و صف بندی نیروها تعیین میکنند. شخصیت فرد، یک فاکتور در توسعه ی اجتماعی است، تنها درجایی و در زمانی و تا حدودی که مناسبات اجتماعی اجازه میدهند که باشد.
پس از آن مثالی میزند که از این قرار است: مثلا یک فیلسوف یونان باستان میتوانسته رویای سفر به دور دنیا را داشته باشد. اما تکنولوژی و دانش چنین سفری تا قرن پانزده میلادی وجود نداشت. (1)
به تاریخ خودمان بازمیگردیم. پس از انقلاب مشروطه شرایط جامعه به سمتی رفت که خواهان تحولی عظیمتر بود. این را میشود از پیوستن تمامی گروه های انقلابی، حتی تودهای و مارکسیست به انقلاب اسلامی، قبل و پس از آن، متوجه شد. انقلاب اسلامی که انقلابی مترقی محسوب میشد به رهبری آیتاللهالعظمی خمینی، مرجع و استاد حوزه علمیه، به نتیجه رسید که معتقد به انقلاب بود و مقابل خیلیها حتی در همان حوزه، برای اثبات حقانیت دیدگاهش ایستادگی کرد. یارانی در این راستا به او ملحق شدند و بسیاری از شاگردانش هم در زمرهی یارانش قرار گرفتند. امام خمینی آن رهبر کاریزماتیکی بود که با تکیه بر ویژگی های ممتازش توانست انقلابی مترقی را در ایرانی توسعه نیافته(عقب مانده) رقم بزند و در برهه های مختلف قبل و بعد انقلاب تاریخ سازی کند. از بزرگی شخصیت ایشان همین بس که امروز تمام جناحها و تفکرات سیاسی داخل کشور میخواهند به گونهای خودشان را دنباله روی تفکر خمینی بزرگ نشان بدهند.
حالیا اما این حد از مقدس سازی و بت سازی از یک شخصیت را متوجه نمیشوم. به نظر نگارنده این طرز تفکر درباره ی امام خمینی و عاری از هرگونه اشتباه دانستنشان نه موجب عظمت ایشان که ظلم به شخصیت، آرمان ها و اهدافشان است. باید فرصت نقد داده شود تا اگر حق است حق بودنش بر همگان ثابت شود و اگر اشتباهی وجود داشته عبرتی شود برای سایرین که قرار است راه خمینی کبیر را ادامه بدهند و آرمان های ایشان را تحقق بخشند.
تذکر به خود نوشت: اینکه من نمیفهمم دلیل نمیشه که الزاما اشتباه باشه. شاید مثل یک عالم چیز دیگه ای که نمیفهمشون، فقط نمیفهممش.
1. براساس برگردان آرام نوبخت
برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 38