بزرگترین مشکل من این بود که هیچوقت سعی نکردم حداقل ظاهرا خودم رو آدم خوبه ی قصه نشون بدم. منظورم از خوب، اون خوبی ایه که باب میل اطرافیان هست. از اون آدم خوبه ها که وقتی قصه تموم میشه میخوای جاشون باشی ولی بعد که کارتون قصه رو تماشا میکنی، میفهمی چقدرم آدمای فاسدی بودن خبر نداشتی. دی: اصلا به همین دلیله که هنوز یه عقدهی واهی دارم. چه عقدهای؟ مضحکه، ربطی به قسمت فساد(!) هم نداره ولی گفتنش عمق فاجعه بودنم رو نشون میده. من هنوز هری پاتر رو درک نمیکنم که چرا «اَبَر چوب جادو» رو شکست و پرتش کرد رفت، در صورتی که میتونست با اون بهترین جادوگر دنیا بشه؟ این عقده از نوجوونیم، وقتی که مدت ها صبر کردم تا هفتمین کتابش ترجمه بشه و بخونم، باز نشده. میگم عقده، چون واقعا تو گلوم انگار گیر کرده، سالهاست اذیتم میکنه. نمیفهمم این کارهارو. قرن ها چندین آدم نخبه تلاش میکنن اون ابرچوب رو به دست بیارن، یهو این وسط مفت و مجانی میفته دست یه نفر و اون میشکونه پرتش میکنه از پل پایین. یعنی چی این خوب بودن های مسخره؟
وارد دنیای سیاست هم که شدم به همین معضل دچار شدم. دچار شدن همانا و رانده شدن از بعضی جاها که باید خودم رو آدم خوبه نشون بدم تا راهم بدن همانا. کوهنوردها یه اصطلاحی دارن که وقتی مثلا میخوان یه صخرهای رو بالا برن یا یه درهای رو پایین برن، سرقدمها، راهبلدها و کارکشتهها از هم نظرخواهی میکنن دربارهی اون صخره که:«راه میده یا نه؟» این یعنی میشه سه تا نقطهی اتصال داشت که نیفتاد یا بیخیالش بشیم؟ اگه با یک گروه کوهنوردی حرفهای همراه بشید «راه میده؟» رو چندین بار خواهید شنید. زندگی من همینه باز، یه صخره هایی هستن که به آدم خوبه ها راه میدن و به کسایی که مذبوحانه تلاش میکنن مثل خودشون باشن راه نمیدن.
بزرگترین مشکل من این بود که هیچوقت سعی نکردم بازیگر خوبی باشم.
شاید یه روز مجبور شدم.
برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 45