تشدید به قوه‌ی دو

ساخت وبلاگ

مظفر دوست ماست. ما مظفر را دوست داریم و مظفر ما را. مظفر به «مظفر» بودنش علاقه دارد و هیچوقت نمیگوید:«این چه اسمیه باو؟ مال دوران قاجاره، چیه آخه؟ نمیخوام اصلا!»؛ بلکه، آیدی تلگرامش هم مظفر است و همگان او را به مظفر بودنش میشناسند. مظفر دومین قله ی مرتفعی را که فتح کرده دماوند بوده است. مظفر البته یک بار هم کل بارگاه را به آتش کشانده که به هرحال آنطور که پیداست عادتش این چنین نابود کردن است؛ چراکه، یک یارویی را هم یک بار چنان به آتش کشاند که طرف نصف شلوارش رفت و شانس آورد که خود مظفر پرتش کرد داخل چشمه وگرنه تلفات ناگوارتری میدادیم. جالب تر قهقه های همسر آن یارو موقع آتش گرفتن شوهرش بود. این از مظفر و دسته گل های متعددش.

دانیال که ترجیح میدهد اسمش پژمان باشد برای خودش فر میخورد کلا. چرا پژمان حالا؟ چون موهای فرفری دارد و فرفری بودن گویا پژمان بودن میطلبد. پدر دانیال از لحاظ مالی در زمره ی پول دارهای بی حساب کتاب است. من جلوی خودش، پدرش را فردی نوکیسه مینامم که ارزش ثروت را نمیداند و مباد که ما از چیزی در زندگی (خصوصا دانیال) بترسیم. دانیال هر روز صبح که میخواهد از خانه خارج شود جیبش از سرماه طبقه ی متوسط جامعه پر تر است. صبح های دانیال هم چهار بعد از ظهر است. میرود کیفش را میکند تا فردا صبحش ساعت هشت. هشت صبح میخوابد تا چهار بعد از ظهر و سپس روز از نو، روزی از نو. یک بار هم شانسمان زد صبح ساعت هفت بیدار بود و بنده در حال گذر بودم که فراخواندم. صبحانه ای که آنجا در اتاقش دیدم را هتل های پنج ستاره ی مشهد هم توان آماده سازیش را ندارند. آن ها در خانه شان فقط مدرسه و دانشگاه ندارند، وگرنه تمام امکاناتی که ما در اصفهان از آن ها لذت میبریم، یکجا به صورت خصوصی در اختیارشان است. خودش میگوید که خواهرش از اول هم از این دم و دستگاه خوشش نمی آمده و به همین خاطر هم زودتر از آنچه که در نظرش بوده ازدواج کرده.

سیاوش دیگر دوست ماست. او به فلسفه بسیار علاقه مند است و یکی از پایه بحث های این حقیر است. اگر مثلا من از هابز و هگل بگویم، یک آن میرود یک اسمی از یک جایی در می آورد و از او میگوید و کل شیرازه ی ذهنی ام را به هم میریزد. حالا من تازه باید بروم سخت پیگیر شوم که اصلا این یارو وجود داشته یا سیاوش باز نظریات صدمن یک غاز خودش را در قالب یک اسم (خصوصا آلمانی) گفته تا مهری سرخ بر دهانم باشد؟ سیاوش همان یارویی ست که مظفر آتشش زد.

هستی به تازگی پی برده که قرار بوده هدف سقط جنین باشد و این سگ جانی الانش را مدیون سگ جانی جنینیش است. هستی از بورژوازی مینالد و آن را به عنوان فحش استفاده میکند. او دنده عقب رو است. نه با ماشین که با پا، اساسا دوست دارد صخره ها را دنده عقب پایین برود. عادت یا ایراد، به ضررش میشود به هرحال. او با همسرش در عین بی تفاهمی محض در فضایی آرام، سال هاست که نه کنار هم که با هم زندگی میکنند. هستی همسر سیاوش و خواهر دانیال است.

*تمام اسم ها واقعی‌اند.

همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند...
ما را در سایت همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 45 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 13:47