#آبرو_نداشتگی

ساخت وبلاگ

قبل از افطار گوشی زنگ خورد و من چون تشنه بودم و اعصاب هم نداشتم و باز مهمان هم بودم، ترجیح دادم جوابش را ندهم. این یکی از اخلاق های بد من است که ممکن است بتوانم اما نه موبایلم را جواب بدهم نه تلفن خانه را، نه آیفون را حتی نگاه کنم برای باز کردن در و  همان موقع در آرامش کامل آب هم بنوشم. 

افطار کردم و بعد یک ساعت، سیراب هم شدم. دوبار زنگ زده بود و من فقط ویبره اش را میفهمیدم و از آن به عنوان ماساژور(!) حتی استفاده میکردم.  لختی که گذشت تصمیم گرفتم ببینم آن فلک‌زده که گیر من افتاده کیست؟

یکی از اساتید بود! آن هم چه کسی... اصلا همین که شماره ام در گوشیش ذخیره باشد خودش دو سر سود است چه برسد به اینکه خودش تماس بگیرد.

مانده بودم آخر این موقع چکار دارد که چند بار هم زنگ زده و ول کن قضیه نبوده؟ حدس میزدم که پروژه ای جدید داشته باشد. سریعا تماس گرفتم و منتظر بودم عصبانی جوابم را بدهد و بفرستد بروم پی کارم. اگر خودم بودم قطعا طرف مقابل را له میکردم. 

پاسخ داد. در آرامش کامل با سلام و احوال پرسی زیاد و شاد و خندان. توضیح دادم که چرا نتوانستم جواب بدهم و صد البته که خالی بستم! گفت که کار خاصی نداشته و فقط زنگ رده که بگوید مقاله ام را که با متن تلگرامی برایش فرستاده بودم، چاپش کرده و در کیفش گذاشته و اتفاقا چند روز پیش هم خوانده است اما به خاطر مشغله هایش یادش نیست که دقیقا چه بوده. به همین خاطر عذر خواه است. خواست فردا برای افطار به جلسه ای در یکی از تالارهای اصفهان بروم و قول میدهد که تا قبلش مقاله را بخواند و نکاتش را هم یادداشت کند. 

تمام مدتی که داشت توضیح میداد  پشت فرمان نشسته بودم و نمیدانستم چه باید بگویم و از شرمندگی پیش خودم «آبرو» نداشتم.

همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند...
ما را در سایت همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 28 خرداد 1396 ساعت: 18:11