نشستهای رو به رویم و چشمانت را غرق میشوم. اگر دوست داری نوجوانی و جوانیم را حس کنی، این قهوه جوش و استکان های کوچک را نگاه کن. برایت قهوه ترک مخصوص خودم را با جذوهی دونفرهی کوچکم میسازم و تو میپرسی که اولین بار چرا تصمیم گرفتی قهوه ترک بسازی و اصلا چرا ترک، چرا مثلا اسپرسو نه؟ و آن وقت سیب نصف شدهی گونههایت را... نه... و من باز با لبخندی... و من باز... میگویم که ترک یک قهوهی خاورمیانه ایست، اصالت خاورمیانهای دارد. قدمتش به اندازهی بی نهایتهاست. انگار که اساطیر از آن نوشیده باشند. چشمانت اسطورهاند. اسطورهها را میمانی.
دستهی چوبی جذوه را به دست میگیرم و آرام فنجانت را پر میکنم. نگاهت را دنبال میکنم. کمتر به مسش نگاه کن، طلا که بشود دیگر جذوهی خوبی نیست. چشمانت میخندند و عطر قهوه و هِل... میدانی؟ قهوهی ترک عاشقانهترین قهوه ایست که باید باشد. با دست و چشم کار دارد. دستها میسازندش. دست ها نرمش میکنند، دستها همش میزنند، مواظبند سر نرود، با قاشق ذره ذره کف هایش را برمیدارند و در فنجان میریزند و بعد هم که آرام سرازیرش میکنند. چشم ها در تمام مدت نگران و مراقبند.
فنجانهایم خیلی سادهاند نه؟ وقتی خریدمشان از همه ارزانتر بودند. گفتند طرح و نقش ندارند، زیبا نیستند. مهم نبود برایم. بقیهشان همه گل گلی بودند. گل گلی فقط به تو می آید نه فنجان، یعنی تو گل گلیها را قشنگ میکنی. و تو باز میگویی از من بت نساز. و من باز میگویم اگر نسازم دیگر بت نیستی؟ اصلا چرا فکر میکنی توان بت سازی تو را دارم؟ من حتی از تعبیر عاشقانهات سر باز میزنم که نکند کمتر بگویم. و آنوقت فکر میکنی توان این همه تراشیدن را داشته باشم؟ بت سازی چقدر طول میکشد؟ خیلی زیاد... بت ساختن از تو از دست من بر نمیآید. کاش ولی می آمد... و تو میگویی هستی؟ بی شرط بودنم هستی تا تهش؟ و میگویم موهایت را کوتاه نکن عجیب قشنگ...
نشسته ای رو به رویم و چشمانت را غرق میشوم.
قهوه ات سرد شد فرمانده.
برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 41