#اِدی_کشته_شد_مثلا

ساخت وبلاگ

ادی از کانادا بازگشته و میگوید که برای ماشینم مشتری داری؟ گفتم اگر صد تومن میدهی خودم مشتری. گفت کشکت را بساب و فردایش ماشینش را خریدند. خانه هایش را هم فروخت. ادی برای همیشه به کانادا رفت و قرار است تا آخر عمرش باز نگردد. من و ادی بسیار باهم دوستیم. آنقدر که از خصوصی ترین های هم باخبر باشیم. کمتر در موردش با کسی حرف میزنم . نه اشتباه شد، در مورد ادی تا به حال با کسی حرف نزدم. هیچوقت هم نمیزنم. ادی برای همیشه تمام شد. او از زندگیم حذف شد.

محض بانمک بودن، خواست که کارهایم را بکنم و با او به کانادا بروم. گفتم کشکت را بساب و فردایش ماشینم را به کارواش بردم. من دیوانه ی رانندگی هستم. یا شاید بودم. جنون سرعت داشتم. هنوز هم دارم اما دیگر نه با یک غول آهنی، که با دوچرخه ام. آخرین روز آموزش شهر رانندگی، مردادماه سال نودودو، از مردی که قبلا سرهنگ بود و حالا مربی، آدرس جایی که مخصوص رالی بود را گرفتم. یعنی خودش روی کاغذ نوشت و یک نشان هم داد تا قبل از اخذ گواهینامه بتوانم با "به اون نشون که اون روز تو آپاراتی تایر پارس ترکید" در کلاس هایشان شرکت کنم. سرهنگ معتقد بود من دیوانه ام و ممکن است خودم را به کشتن بدهم، یک چیزی باید جوگیریم را کنترل کند. شرکت هم کردم. همان کلاس های تئوری و عملی و بعدش با تمام سرعت رفتن ها جنونم را نابود کرد. 

مربی در کلاس های رالی میگفت بهترین جاده های ایران که دیگر نهایت روال بودن هستند و مثلا سرعت مجازشان صدوبیست کیلومتر است، ظرفیت بیشتر از هشتاد کیلومتر سرعت را ندارند و منی که سال هاست رالی بازم، در جاده صدتا را که پر میکنم تنم میلرزد. من هم از آن موقع بیشتر از صدتا نرفته ام. یعنی از آن موقع که نه، از اول بیشتر از صدتا نرفته ام. خوب شد که سرهنگ حواسش بود باید کجا بفرستدم، قبل از اینکه به نماد بلاهت بدل شوم.

همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند...
ما را در سایت همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 45 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 2:14