از آنجایی که انسان حیوانی سیاسی ست نمیشود گفت که سیاست صرفا امری تخصصیست و فقط باید درس خواندهاش درآن ورود کند. حداقل در کشور ما همهی مردم برای خودشان یک پا استاد نظریه پردازی در حیطه ی علوم انسانی هستند و به جد میگویم که همین امر سال هاست عامل مستعمره شدن و عقب ماندگی ایران و ایرانی شده است.
آیت الله خمینی این بزرگ مرد عرصه ی سیاست و دین، هیچگاه در هیچکدام از سخنرانی ها و بیانیه هایش مردم را تهییج و احساسی نکرد و همیشه با منطق، آرامش و صراحت شجاعانه ای با آن ها سخن میگفت و سیاست های ظالمانه و حقیرانه ی نظام شاهنشاهی را زیر سوال میبرد و همین عاملی شد تا نخبگانی چون چمران و آوینی دعوت انقلابیش را لبیک بگویند. جالب است که بدانیم انقلابی شدن اسطوره ای چون شهید آوینی برای نزدیک ترین هایش هم عجیب و دور از انتظار بود و این مهم جز به خاطر بیانیه هایی که به واسطه ی فرهاد مهراد، همسایه شان به دستش میرسید نبود.
احساسی بودن ما ابتدا به خاطر آن منطق قبلیمان است؛ یعنی، خیلی هم بی جهت احساسی نمیشویم، قبلش حتما منطقی برای خودمان داریم ولی بعد از آن دیگر شورش را در می آوریم. مثلا در جنگ تحمیلی سردار سعید قاسمی(که حالا نظریه پرداز سیاسی شده!) و چندتن دیگر معتقد بودند باید حمله کنیم به عراق و تا بغداد پیش برویم بدون اینکه دو ابرقدرت پشت عراق را در نظر بگیرند و اینکه چند خط را باید بشکنند تا به بغداد برسند، همین عامل اختلاف در سپاه، شعار علیه فرمانده و اختلاف با رئیس جمهور وقت و رهبر فعلی آیت الله خامنه ای شد. در سال های اخیر هم احساسی بودن بیش از اندازه، در اتفاقات سال هشتاد و هشت و بعد تر رویارویی در توافق هسته ای یا ماجرای سفارت عربستان و حمله های تروریستی فرانسه بیش از پیش نمایان شد.
کاش روزی برسد که ما اولا کار را به کاردانش بسپاریم و ثانیا دست از تحلیل های من در آوردی که به توهم توطئه میرسند و ما را از واقعیت ها دور میکنند برداریم و ثالثا کنشگری های سیاسیِ احساسیمان را کنترل کنیم.